دکتر نیک

دکتر نیک، پورتال جامع شامل خبر، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد، دکوراسیون ...

دکتر نیک

دکتر نیک، پورتال جامع شامل خبر، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد، دکوراسیون ...

دکتر نیک

سایت دکتر نیک پورتال جامع دکتر نیک در زمینه های زیر فعالیت میکند. 🙈تفریح و سرگرمی 🌙☄️فال روزانه 👗💅مد و زیبایی دکوراسیون 🍃نگهداری از گیاهان ❤️عاشقانه 🎥دانلود فیلم و سریال و موزیک 📲دانلود نرم افزارهای کاربردی ویندوز💻 و اندروید📱 🔊و هرآنچه شما نیاز دارید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
طبقه بندی موضوعی

جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ب.ظ

۰

داستان عبرت آموز چشم مادر

جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ب.ظ

نتیجه تصویری برای مادر


مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم. اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.

یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو با خودش به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم.

آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت مامان تو فقط یک چشم داره فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو بخندونی و خوشحال کنی چرا نمیمیری؟

اون هیچ جوابی نداد

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم ،اونجا ازدواج کردم ،واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبرسرش داد زدم :چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟ گم شو از اینجا! همین حالا

اون به آرامی جواب داد:

اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد.

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور، برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .همسایه ها گفتن که اون مرده اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که بدن به من

ای عزیزترین پسرم، من همیشه به فکر تو بوده ام، منو ببخش که به خون ت اومدم وبچه ها تو ترسوندم، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم آخه میدونی وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم بنابراین مال خودم رو دادم به تو برای من افتخار بود که پسرم می تونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه.

منبع :

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۱۳