چه کسی پنیر من را جابجا کرد؟ ( قسمت اول)
چند وقت پیش کتابی از یکی از دوستانم گرفتم که یک کتاب داستانی بسیار زیبا بود که جزء پرفروش ترین کتاب ها به حساب میآمد.
از آنجایی که این کتاب حاوی نکاتی بسیار آموزنده میباشد و و نکات آن در زندگی من خیلی تاثیر گذار بود بر آن شدم تا نکات این کتاب را در این سایت در چند قسمت به نگارش درآورد.
امیدوارم این داستان برای شما آموزنده باشد و بتوانید از نکاتی که در این داستان یاد بگیرید در زندگی روزمره خود استفاده کنیم و یک تغییر بزرگ در زندگی خود ایجاد کنید.
شروع داستان چه کسی پنیر من را جابجا کرد؟
قسمت اول
مدتها قبل در سرزمینی دوردست چهار شخصیت کوچک زندگی میکردند که در داخلی کمال در جستجوی پنیر بودند تا از آن تغذیه کرده و کامیاب شود.
دو تن از آنان موشهای بودند به نام اسمیت و اسکاری و دو شخصیت دیگر کوتوله هایی به همان کوچک موشها بودند ولی ظاهر و رفتارشان شباهت زیادی به انسان های امروزی داشتند.
نامهای آنها هم و هاو بود.
به دلیل جسته کوچکشان توجه کردن به اینکه این چهار چرخ شخصیت چه کاری انجام می دهند، آسان نبود. ولی اگر به به قدر کافی دقیق نگاه میکردید،توانستید نکات شگفت انگیزی را کشف کنید!
هر روزم اس ها و کوتوله ها وقت خود را در ما ز در جستجوی پنیر خواست خود سپری میکردند موش ها یعنی اسنیف و از کاری مانند سایر جوندگان مغذی ساده و با استعداد داشتند و همانند اغلب موشحات جستجوی لقمه پنیر سفت و مطلوبشان بودند.
دو کوتوله یعنی هم و هاو از مغزشان استفاده کرده و با باورهای بی شمار خود احساس میکردند تا به جستجوی نو بسیار متفاوتی از پنیر بپردازند که معتقد بودند آنها را شادمان و موفق خواهد ساخت.
همانطور که موش ها و کوتوله ها با هم تفاوت داشتند و اشتراک نیز بین آنها وجود داشت: عروس به کفش ها و لباس های ورزشی خود را پوشیده از خانههای کوچکشان خارج شده و در داخل ماز در جستجوی پنیر مورد نظرشان میدویدند.
ماز مارپیچی از راهروها دهلیزهای بود که در بعضی از آنها پنیر خوشمزه یافت می شد ولی در عین حال گوشه های تاریک و بن بست های کوری هم داشت که به هیچ جایی راه نداشت هر کسی به راحتی در آن گم میشد.
به هر حال برای کسانی که راه خود را پیدا میکردند ما ز اسرار ای در خود داشت که به آنها امکان میداد از زندگی بهتری بهرهمند شوند
موش ها یعنی اسنیف و اسکاری از روش ساده ولی غیر کافی آزمون و خطا برای یافتن پنیر استفاده میکردند آنها تا انتهای یک راهرو میرفتند و در صورتی که آن را خالی میدیدند برمی گشتند و به راهروی دیگری می رفتند.
اسمیت جهت کلی پنیر را با استفاده از بینی بزرگش رو میکشید و اسکاری به سوی آن می دوید همانطور که ممکن است پیش بینی کرده باشید آنها گم می شدند در جهت نادرستی وارد شده و اغلب به دیوار ها می خوردند.
با وجود اینکه دو کوتوله یعنی هم به آب از روش متفاوتی که متکی بر قابلیت تفکر آنها و بهرهگیری از تجارب گذشته شان بود استفاده می کردند به هر حال گاهی اوقات به خاطر احساسات و باور های شان دچار سردرگمی می شدند.
کوتوله ها به تدریج در مسیر خواسته خود هر یک فهمیدند که در جستجوی چه چیزی هستند هر یک از آنها نون و پنیر خواسته خود را در یک روز در انتهای یکی از راهرو ها در ایستگاه پنیر (پ) پیدا کردند .
بعد از آن هر روز صبح ها و کوتوله ها لباس دو خود را می پوشیدن و روانه ایستگاه پنیر (پ)می شدند، مدت زیادی طول نکشید که هر یک روال خاص خود را پا برجا ساخت.
اسنیف و اذکاری همچنان صبح زود از خواب بیدار شده و در داخل ماز و همواره در پی همان روال معمول می دویدند.
وقتی به مقصد خود می رسیدند موشها کفش های دور خود را درآورده آنها را به هم بسته و دور گردنش آویزان میکردند به این ترتیب می توانستند هر وقت دوباره به آنها نیاز پیدا کردند بلافاصله آنها را به پوشند سپس از پنیر لذت می بردند.
پایان قسمت اول داستان چه کسی پنیر من را جابجا کرد؟
قسمت دوم داستان در همین سایت نگارش در می آیند لطفاً قسمت های بعدی داستان را هم مطالعه فرمایید توهین داستان حاوی نکات بسیار آموزنده ی است که هدیه از ما نیاز داریم این نکات را در زندگی روزمره خود استفاده کنیم تا به توانیم به موفقیت بزرگ در زندگی خود دست پیدا کنیم